شبی از فراق شهدا خیلی غمگین بودم. به خدا شکایت کردم که چرا ما شهید نشدیم؟!
شب در عالم رؤیا سید حمید را دیدم. در حیط پادگان بودیم. خیلی گرم استقبالم کرد و گفت: بیا برویم بیرون.
در راه یاد شهادت سید افتادم و گفتم: ما همیشه با شما بودیم، اما شما رفتید و ما ماندیم.
تا این حرف را زدم سید برگشت رو به من و گفت: به رضای خدا راضی باشید و به خداوند خوش بین باشید و هی نگویید که چرا ما شهید نشدیم. ما هم آن طرف خیلی یاد شمائیم و از نعمت های بهشتی استفاده نمی کنیم تا شما هم بیائید.
به عنوان جمله آخر گفت: مواظب باشید هر غذایی را نخورید. بعضی غذاها شما را مریض می کند.
پا برهنه در وادی مقدس، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، چاپ اول- ۱۳۹۳؛ ص ۱۴۳-۱۴۲٫
به این مطلب رای دهید.
11
لینک کوتاه شده