کتاب فراتر از زمان؛ خاطرات و زندگی نامه شهید سید محمود افتخاری
نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
ناشر: نشر شهید ابراهیم هادی
نوبت چاپ: اول-۱۳۸۶
تعداد صفحات: ۱۶۸ صفحه
کتاب در یک نگاه:
این کتاب متشکل از ۳۶ مصاحبه با خانواده، دوستان و شاگردان شهید و شش یادداشت شامل وصیت نامه و برخی یادداشت ها و نامه های شهید و ۲۵ عکس رنگی با توضیحات می باشد.
در بررسی مختصر کتاب چند نکته قابل ذکر می باشد:
محاسن کتابهای این ناشر، به جای خودش محفوظ است که اخلاص خاصی در آن موج می زند و کتابها صرفا با سوز دل نه برای منافع اقتصادی آماده و چاپ می شوند. اما با دیدی نقادانه اشکالاتی به چشم می خورد:
یک: جای خالی زندگی نامه یا سال شمار زندگی: این کتاب، مانند سایر کتابهای این انتشارات از سبکی تکراری در صفحه بندی مطالب و عکس ها پیروی می کند و جای خالی زندگی نامه شهید در ابتدای کتاب به چشم می خورد.
دو: نیاز به ویراستاری حرفه ای: در جاهای مختلفی از کتاب، زیادی الفاظ و کمی مفهوم به چشم می خورد و نیاز به ویراستاری محتوایی دارد. از آنجایی روایت ها بر اساس راویات ترتیب بندی شده است، یک داستان با چند تقطیع ارائه شده است. مثلا بحث درگیری شهید با انجمن حجتیه در چند مقطع با چند روایت پردازش شده است. به همین خاطر نیازمند چینش متن بر اساس حکایت ها و خاطرات است نه راویان.
گشت و گذاری در کتاب:
حکایت های کتاب از ولادت تا شهادت ترتیب بندی شده است و مخاطب رفته رفته با نگاه خاصی شهید را می بیند؛ نگاهی سرشار از سوز هدایت گری، بزرگی و عظمت. اما وقتی که به داستان اولین روزهای معلمی می رسیم، متن مقداری فرود دارد و از آن نگاه ویژه به شهید می کاهد.
برشی از صفحه ۴۴ کتاب:
دلم لک زده بود برای کف زدن بچه ها چون مدتی بود دیگر هم کلاسی های دانش سرا رو ندیده بودم که پیششون قیافه روشنفکری بگیرم، و براشون سخنرانی کنم و رهبر سیاست مدارهای باسواد باشم و ایدئولوگ بحث های اجتماعی و روانشناسی و جامعه شناسی و بچه هایی که کلشون بوی قرمه سبزی می داد و از این قبیل چرت و پرت ها…..
تا نزدیکی های زنگ یکسره حرف زدم. خیلی حرفم گرفته بود و بچه ها کیف می کردند. اما یک جو فهم نداشتند که اقلاً ،کفی تشویقی و …. فقط کلک یاد گرفته بودند و اونها رو هم دیگه نمی شد بار من کنند.
زنگ اول تموم شد. با خوبی و خوشی اومدیم توی دفتر پیش معلم ها. در طرف چپ خانم هایی که درست مثل عروسک های خیمه شب بازی بودند! قیافه های مزخرفی داشتند صدای قهقهه خنده شون فضا را پوشانده بود.
من که اصلاً از این آشغالها شدیداً متنفر بودم، استغفر الله گفتم و سرم را زیر انداختم رنگم پریده بود. البته یکی دو زنی هم ساکت و آرام بودند، حقیقتش نمی فهمیدم صحبت بن است یا اضافه حقوق. فقط همین قدر می فهمیدم توی عجب آشغال خونه ای افتادم.
نکته دیگری که از فضای کتاب انسان خیلی متأثر می شود درگیری شهید با عوامل انجمن حجتیه است که داخل اداره آموزش و پرورش رخنه کرده اند. شهید تصمیم می گیرد در سه مرحله با آنها درگیر شود و آنها را رسوا کند. مرحله اول با افرادی است که حقیقت انجمن را نمی شناسند. مرحله دوم با عوامل انجمن در اداره آموزش و پرورش منطقه و مرحله سوم با افراد داخل وزارت خانه است. این درگیری باعث می شود دست شهید از تربیت نسل در جایگاه مدیر مدرسه کوتاه شود.
برشی از صفحه ۱۱۸ کتاب:
جلسه شروع شد و سخنران جلسه همان مسئول مربوطه به جایگاه آمد. آقای افتخاری در ابتدای جلسه با ناراحتی بلند شد و خواست صحبت کند. اما اجازه ندادند! او با صدای بلند گفت: آقای …. به سؤالات ما پاسخ دهید. چرا برخی از اعضای انجمن حجتیه با آن نگرش خاص، در بدنه آموزش و پرورش مسئولیت گرفته اند؟ مأموران مانع ادامه صحبت هایش شدند او را گرفتند و از سالن بیرون بردند. همین طور که او را می بردند: گفت به حضرت زینب این اجازه صحبت در مجلس یزید دادند اما…..
من و آقای طاهری هم اعتراض کردیم که چرا جواب ایشان را نمی دهید؟ وقتی او را بیرون بردند، وزیر گفت: چه کسی می داند این آقا چه می خواست بگوید؟
آقای طاهری بلند شد و ضمن تشکر از زحمات آن مسئول، چند دقیقه ای در مورد انجمن حجتیه و نفوذ در آموزش و پرورش صحبت کرد اما آن مسئول با زیرکی و بدون جواب دادن به سؤال از کنار ماجرا رد شد.
آن زمان اوج بحث های ضد امنیتی منافقین بود. کوچک ترین اعتراض، واکنش نهادهای امنیتی را در پی داشت. شاید کار ما درست نبود که جو جلسه را ملتهب کردیم. اما واقعاً از آن مسئول انتظار داشتیم این سؤالات را جواب بدهد. ایشان ضمن توجیه برخی موارد اعلام کرد که باید دلیل بیاورید که چه کسی عضو انجمن حجتیه است و در آموزش پرورش مسئولیت دارد؟ البته اگر در حضور افتخاری این حرف را زده بود او اسناد و دلایل محکمی برای حرفش داشت.
چند روز بعد با فشار وارده از سوی وزارتخانه، افتخاری به خاطر بر هم زدن جلسه از مدیریت دبیرستان خارج شد و ابلاغ تدریس در مدرسه راهنمایی پاسدار اسلام به او دادند. من و آقای طاهری هم که حق التدریس بودیم از آموزش پرورش اخراج شدیم! هر چند که مدتی بعد، از منطقه ۱۶ وارد کار مدرسه شدیم و یکی دو سال بعد دوباره به دبیرستان شهدا برگشتیم.
برشی از صفحه ۱۲۵ کتاب:
افتخاری در گردان ابوذر بود و خبر رسید گردان آنها امشب راهی طلائیه می شود. موقع خداحافظی شد. همدیگر را در آغوش گرفتیم همینطور که در آغوش هم بودیم گفت: رادان من اشتباه کردم به جای این که اون مسئول رو ارشاد کنم و درگیر این موضوع بشم باید میماندم و محکم در کارهای فرهنگی فعالیت می کردم.
افتخاری این را گفت و از من خداحافظی کرد و به سمت محوطه رفت.
به یکی دیگر از دوستان دیگر در زمان خداحافظی گفت: سعی کن وقتی برگشتی روی مسئله آموزش احکام شرعی برای معلم ها وقت بذاری این ها را گفت و حرکت کرد.
این مسئله از آن نکات غمبار کتاب است. شهیدی که می توانست به قول خودش بدنه آموزش و پرورش را تغییر دهد و حرفش تا مجموعه وزارت خریدار داشت، چطور با یک تصمیم احساسی به نقطه آخر می رسد.
شاید از نگاه مخاطب، نقصی که در این خاطره وجود دارد، مجهول ماندن شخصیت این وزیر و آن مسئول در اداره است. شاید به جا بود بعد از سالیانی که از آن روز گذشته، روشن می شد که این افراد چه کسانی بودند.
حرف آخر:
این کتاب با همه محاسن و معایبش، روایت معلمی است که سوز هدایت نوجوانان و جوانان این مملکت را با تکیه بر مبانی دینی داشت. جای خالی روایت این شهید در بدنه آموزش و پرورش و در میان معلمان امروز دیده می شود. این شهید، معلم و مدیر تراز جمهوری اسلامی است نه کمتر.
نکته ای هم برادرانه به طلابی که به عنوان معلم وارد آموزش و پرورش می شوند عارضم و آن اینکه حتما قبل از تصمیم به ورود به عرصه آموزش و پرورش، این کتاب را بخوانند و درباره آن فکر کنند. اگر می توانند سید محمود افتخاری محله خود باشند بسم الله و اگر توان و یا قصد آن را ندارد، عرصه را به اهلش یسپارند.
پیوندهای مرتبط:
فهرست موضوعی کتاب به صورت pdf و به صورت exel
خاطرات و مطالب مرتبط با این کتاب را در اینجا مشاهده بفرمایید.
به این مطلب رای دهید.
00
لینک کوتاه شده