برش هاسه شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳

این‌ بار که بروم دیگر برنمی‌گردم!

کلام شهیدان: فرازی از وصیت نامه شهید سلیمانی : شهدا را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همانگونه که هستند. فرزندانتان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا کنید.

آخر شب بود و همه خواب بودند. مادر بود و محمد که به بهانه جمع کردن وسایلش نشسته بود؛ اما می‌خواست وصیت کند و آرام‌ آرام شروع کرد: «می‌دانی مادرجان! این دفعه‌ی آخری است که ما همدیگر را می‌بینیم. این‌بار که بروم دیگر برنمی‌گردم».

مادر خندید و گفت: «هر خونی لیاقت شهادت ندارد مادر جان! تو دعا کن خدا بهت لیاقت بدهد» .

محمد یک‌به‌یک وصیت‌هایش را می‌گفت:

  • «مامان! دوست ندارم دنبال جنازه‌ام گریه کنی…

  • از خدا بخواه کمکت کند، امانت الهی را که بهت داده، خودت به او پس بدهی. دوست دارم توی قبرم بایستی و به خدا بگویی: خدایا! این امانت الهی ای را که به من دادی، به خودت برگرداندم.»

  • وقتی برایم مراسم می‌گیری خیلی مراقب باش. دوست ندارم بی‌حجاب توی مراسم عزایم شرکت کند. اصلاً هرکس حجاب درستی نداشت، بگو برود بیرون.

  • من به مسجد محل خیلی علاقه دارم. وقتی پیکرم را آوردند ببرید مسجد.

بعد هم رفت سر حرف اصلیش:

«من خیلی مادرها را دیده ام که بچه‌شان را توی قبر گذاشتند، اما موقعی که می‌خواستند از قبر بیرون بیایند دیگر نمی‌توانستند. شما این‌طور نباش.

فقط دعا کن که در شهادتم از امام حسین (ع) سبقت نگیرم. دوست دارم که بدن من هم سه روز روی زمین بماند.

وصیت‌های محمد تمام شد؛ اما خدا آرزوی او را شنید. وقتی‌که گلوله آرپی‌جی پشت سر محمد را کاملاً برد و بچه ها او را کناری خواباندند تا فردا پیکرش را به عقب منتقل کنند، فردایی که شد سه روز بعد. بدن محمد سه روز زیر آفتاب داغ جنوب روی زمین ماند.

مجموعه از او؛ کتاب قصه شال ؛ خاطرات شهید محمد معماریان. نویسنده: نرگس شکوریان فرد. ناشر: عهد مانا. نوبت چاپ: هفتم-۱۳۹۶٫؛ صفحات ۵۳-۵۹ و ۷۱-۷۲٫

به این پست امتیاز دهید.
حتما بخوانید:  شهید محمود اخلاقی؛ شهید عصر عاشورا

مطالب زیر رو هم از دست ندید…

نظرات و ارسال نظر