برنج هامان پر از فضله موش شده بود. هر چه پاک می کردیم باز هم مانده بود.
بچه ها مجبور بودند بخورند. بعدش دهان شان را آب می کشیدند. علی نمی خورد. بیشتر روزه می گرفت. از شهر نخود و کشمش هم گرفته بود برای خودش . با همان ها سر می کرد.
کتاب یادگاران، جلد ۳۰، کتاب علی محمود وند، نویسنده: افروز مهدیان، ناشر: روایت فتح، چاپ اول: ۱۳۹۴؛ خاطره شماره ۱۵٫
به این مطلب رای دهید.
00
لینک کوتاه شده