یکی از رزمنده ها با ادعای دیدار امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف همه را سرکار گذاشته بود. قرآن کوچکی هم دستش بود که می گفت آقا داده و فرموده اند: خودم می آیم و قرآن یادت می دهم. وقت دعای کمیل بلند می شد و به اتاق دیگری می رفت و شروع می کرد بلند بلند صحبت کردن که آقا کجا بودید و چرا شمشیر تان خونی است و از این حرفها.
عده ای هم باور میکردند و از او التماس دعا داشتند.
پیش روحانی شهید علی اکبر زاده رفتم و داستان را گفتم. ایشان گفتند: من خودم از آیت الله مشکینی شنیدم که فرمودند روایت صحیح داریم که هر کس در هر مقامی ادعا کند که من آقا را دیده ام، بدانید میخواهد سر مردم کلاه بگذارد.
صبح حاج آقا با آن مدعی صحبت کرد. به او فهماند که اگر ادامه بدهد تکیه بزرگش گوشش خواهد بود.
ساعت ۹ صبح فرار را بر قرار ترجیح داد.
راوی حمید شفیعی
کتاب رندان جرعه نوش؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی، تدوین گر: محمد دانشی، ناشر: سماء قلم، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۴؛ صفحه ۶۲ تا ۶۴.
به این مطلب رای دهید.
00
لینک کوتاه شده