سرلشکر ناجی فرمانده پادگان بود. وقتی فهمید که سیصد نفر از بچه ها سحری خورده اند که روزه بگیرند، کفری شده بود. صبح همه را در حیاط پادگان جمع کرد و دستور داد همه آب بخورند. می خواست روزه همه را بشکند.
ابراهیم آرام و قرار نداشت. می دانست که ناجی آن شب برای اینکه مطمئن شود که پخت و پزی صورت نمی گیرد، حتما به آشپزخانه سرکشی می کند.
دستور داد کف آشپزخانه را شستند و سپس روغن ریختند. ناجی آمد. موقع برگشت پایش لیز خورد و چنان زمین خورد که پایش شسکت و تا پایان ماه رمضان در بیمارستان بستری بود و همه سربازها یک ماه رمضان بدون ناجی را تجربه کردند.
راوی: پدر شهید.
کتاب برای خدا مخلص بود؛ خاطراتی از شهید محمد ابراهیم همت، نویسنده: علی اکبری، ناشر: یاز رهرا (س)، نوبت چاپ: یازدهم- زمستان ۹۵ ، صفحه ۱۷٫
به این مطلب رای دهید.
00
لینک کوتاه شده