حسین علی معاون اطلاعات و عملیات تیپ ویژه شهدا بود. یک شب که از نیمه گذشته بود، رفتم طرف سرویس بهداشتی تا تجدید وضویی کنم. صدای آب به گوشم خورد. دیدم حسین علی مشغول دستشویی هاست. حسابی جا خوردم.
گفتم: حسن آقا! شما چرا؟ این کارها در شأن شما نیست. اینجا این همه سرباز و نیروی عادی دارد.
کمرش را راست کرد و گفت: برادر موحد! این حرف ها نیست. مگر من کی هستم. نفسم خطا کرده، زیاده خواهی کرده. الان هم دارم تنبیهش می کنم تا سرکش نشود.
اصرارم فایده ای نداشت. گفت: برو ولی از این قضیه برای کسی چیزی مگو.
بیرون که آمدم ناخواسته چشمم به لباس های_غواصی شسته شده و آویزان روی بند افتاد. همان لباس هایی که گلی بود و ما از خستگی نای شستنش را نداشتیم.
حسابی از خجالت مان در آمده بود.
راوی: آقای موحد
کتاب من شهید می شوم ؛ خاطرات شهید حسین علی نوری. نوشته رضا عنبری .ناشر: نشر یا زهرا (س). چاپ: اول زمستان ۹۴٫ صفحه ۸۴-۸۲٫
به این مطلب رای دهید.
72
لینک کوتاه شده