برش هاسه شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳

شهید عبد الله میثمی؛ مبلغ سینه چاک انقلاب اسلامی

کلام شهیدان: فرازی از وصیت نامه شهید سلیمانی : شهدا را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همانگونه که هستند. فرزندانتان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا کنید.

عبد الله تازه از زندان آزاد شده بود که راهی روستاهای محروم چهار محال و بختیاری شد. با چند جلد کتاب، رساله و چند نوار ضبط صوت از امام خمینی (ره) و یک دست قبا و عمامه سفید.

می گفت: من به دست مردم آزاد شده ام و آن دو سالی که زودتر آزاد شده ام، باید شبانه روز برای مردم خدمت کنم.
به روستا که رفت، مردم استقبالش نکردند و عده ای نادان، سنگ و فحش نثارش کردند و با برخورد ژاندارمری مواجه شد. اما کوتاه نیامد. مقاومتش سبب شد تا مردم کم کم دورش را بگیرند.

زمستان ۱۳۵۷بود و شیخ هر شب، خودش را در شب نشینی های مردم حاضر می کرد و پس از بیان چند مسئله شرعی سر صحبت را باز می کرد. یک شب مشغول صحبت با جوانان بود که مأموران ژاندارمری سر رسیدند و گفتند: آشیخ! این مردم نماز و روزه شان را بلدند و نیاز به ملا ندارند. میثمی تا چشم باز کرد خودش را در بیابان برهوت پر از حیوانات وحشی یافت.
از همانجا دوباره عزم روستا کرد. وقتی به آنجا رسید، داشت صبح می شد. شیخ دوباره منسجم تر از قبل، روحیه و عزم مردم را بازیابی کرد.

می گفت: ما حتی یک روز هم به اندازه پیامبر اسلام (ص) سختی نکشیده ایم. چه بهتر که آبروی ما به خاطر اسلام برود، نه چیز دیگر.
دیگر کاری از دست ژاندارمری بر نمی آمد. دیگر شیخ تنها نبود. یک روستا پشت شیخ بود.

به فرمانده ژاندارمری گفته بود که میدان را خالی نخواهد کرد. وقتی مأموران ژاندارمری بازداشتش کرده و در یک بیابان رهایش کرده بودند، می گفت: آن روز ها خیلی دوست داشتم که دوباره بازداشت شوم تا چند سرباز را وادار به فرار کنم یا یک نفوذی مؤمن در ارتش پیدا کنم.

کتاب تنها سی ماه دیگر ، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ صفحه ۶۰-۶۱ و ۶۵-۶۷٫
کتاب یادگارن ، ج۵، چاپ دوم ۱۳۸۸، ناشر روایت فتح، خاطره ۳۶٫

به این پست امتیاز دهید.
حتما بخوانید:  خنده رویی و خوش صحبتی در سیره شهید عبد الله میثمی

مطالب زیر رو هم از دست ندید…

نظرات و ارسال نظر