برش هاسه شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳

شهید سید حسین علم الهدی و عشق ملاقات خدا

کلام شهیدان: فرازی از وصیت نامه شهید سلیمانی : شهدا را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همانگونه که هستند. فرزندانتان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا کنید.

شب عملیات بود. بچه ها دور هم نشسته بودند.حسین پرسید بچه ها آب گرم داریم؟  می خواست استحمام کند.

گفتم هوا سرد است و فردا هم روز عملیات.  هر چقدر هم تمیز شوی باز پر از گرد و خاک خواهی شد. مگر قرار است بروی تهران؟

حسین از ته دل خنده اش گرفت.  به طوری که ما هم خندیدیم.

بعد گفت: به جایی مهمتر از تهران می روم.  به ملاقات خدا.

وقتی با چفیه اش سرش را خشک می کرد که گفت:  هرچه لباس نو در انبارداری بیاورید.همه لباس نو  پوشیدیم.

گویا این ملاقات خدا قرار بود مهمانی دلچسبی باشد.

کتاب سه روایت از یک مرد، محمد رضا بایرامی، انتشارات هویزه، چاپ اول، ۱۳۹۴؛  صفحه ۱۵۸ تا ۱۶۰.

به این پست امتیاز دهید.
حتما بخوانید:  شما فرمانده لشکرید؟!

مطالب زیر رو هم از دست ندید…

نظرات و ارسال نظر