بعد از عملیات است. حاجی آمده به بچه های خط خداقوتی بگوید. چند مدافع، فدای راه حسین شده اند. به رزمنده ها نزدیک و نزدیک تر می شود. چشمش که به چهره ماتم زده چند نفر می افتد شروع می کند:
«خب این همه پیروزی خدا بهمون داده یکی از این پیروزیها همین شهدامون هستن. راه به این بزرگی به این مهمی شما آمده اید؛ طبیعتا قربانی می خواد. برای خدا دادید شکر خدا رو هم بکنید. اونها پیش خدا هستند».
دست می اندازد گردن رزمنده ای که از همه داغدارتر است و می گوید: «روحیه تون رو نبازید. این همه پیروزی بزرگ خدا به شما داده، از اخلاص شما، اراده شما، خدا هم این برکت رو بهش داد».
انگشترش را در می آورد و دست رزمنده می کند. صورتش را می بوسد و سرش را بغل می گیرد.
«نگاه کنید اون همه زن و بچه، توی این همه گرگ منتظر شما هستند. این همه راه آمدید. این همه انتصارات خدا بهتون داده. پنج تا قربانی دادین خدا قبول کنه ازتون. مصمم تر باید راهشون رو ادامه بدید. اونهایی که نزدیک تر به این بچه های شهید هستن، باید به دیگران بیشتر روحیه بِدَن. شما صاحب مصیبت هستین، بیشتر روحیه بدین؛ ولی این مصیبت نیست که عشقه»
رزمنده می گوید: «حاجی گریه مون از جا موندنه».
حاجی می گوید: «نه ان شاء الله جا نمی مونیم. ان شاء الله تو مسیرشون هستید.
چشم بچه ها منور می شود به دیدن فرمانده و دلشان گرم به دیدنش حاجی. آهسته سوار ماشین می شود برای بچه ها دست تکان می دهد. توی ماشین دست روی لبهایش می گذارد و می بوسد و آن بوسه را نثار رزمنده ها می کند.
راوی عباس علی عزیزی
کتاب سلیمانی عزیز ؛ گذری بر زندگی و رزم شهید حاج قاسم سلیمانی. نویسنده: عالمه طهماسبی، لیلا موسوی و مهدی قربانی. ناشر: حماسه یاران. نوبت چاپ: سوم-۱۳۹۸٫ ؛ صفحه ۱۳۷-۱۳۸٫
به این مطلب رای دهید.
20
لینک کوتاه شده