برش هاجمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳

شهید زنگی آبادی: باید از روی پا بشناسیدم.

کلام شهیدان: فرازی از وصیت نامه شهید سلیمانی : شهدا را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همانگونه که هستند. فرزندانتان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا کنید.

برش هایی از مرگ آگاهی شهید حاج یونس زنگی آبادی

برش يكم:

قبل از كربلاي پنج آمد قرار گاه. موقع خداحافظي رگ گردنش را بوسيدم و التماس كردم شفاعتم كند.

گفت: اين طور نگو،خدا به همه توفيق بدهد.

بار دوم كه التماس كردم، گفتم:به خدا قسم چيز ديگري مي بينم.

لبخندي زد و گفت: پس تو هم فهميدي؟

خودش زمان شهادتش را مي دانست. ص ۶۶

برش دوم:

از بالاي خاكريز صدايم زد.بي مقدمه به خورشيد اشاره كرد و گفت:

مي بيني آفتاب چه طور غروب مي كند؟

با تعجب گفتم: بله.

گفت: آفتاب عمر من هم دارد غروب مي كند. ص ۶۸

برش سوم:

گفت: از من راضي هستي يا نه؟… آن دنيا يقه ام را نگيري؟

گفتم :من حلالت كردم از تو راضي ام.

گفت اگر از ته دل اين را گفتي،آن دنيا شفاعتت را مي كنم. ص ۷۰

برش چهارم:

كنار ماشين كه رسيد گفت: جورابم را جا گذاشته ام.

رفت داخل خانه و من را صدا زد.وقتي رفتم داخل، گفت: با من مشكلي نداري؟

گفتم : نه.

گفت: مادر من مثل مادر خودت است.

من اين دفعه بر نمي گردم و شهيد مي شوم.

جورابش را از جيبش در آورد و پوشيد. ص ۷۲

برش پنجم:

گفت: من كه شهيد شدم،بايد از روي پا بشناسيدم.دوست دارم مثل امام حسين عليه السلام شهيد شوم.

روي تابوت را كه كنار زدم،جاي سر پاهايش بود. ص ۸۰

برش ششم:

داشت فاطمه را مي بوسيد، تا من را ديد رنگش عوض شد.گفت: حاجي زخمي شده آوردندش كرمان.

گفتم : پس  حاجي شهيد شده.گفت : نه! علي شفيعي شهيد شده.

گفتم: حاجي هم شهيد شده؟ گفت: نه علي يزداني شهيد شده.

گفته بود : اگر كسي آمد، گفت: زخمي شده ام و من را آورده اند كرمان،شما بدانيد شهيد شده ام. ص ۷۱

 مثل مالك، چاپ اول ،۱۳۸۵،چاپ الهادي

به این پست امتیاز دهید.
حتما بخوانید:  سوغات حج شهید زنگی آبادی

مطالب زیر رو هم از دست ندید…

نظرات و ارسال نظر