زیارت قاچاقی شهید سید حمید میرافضلی
در منطقه هور، با چند نفر از مجاهدان عراقی همکاری می کردیم. فکر زیارت امام حسین (ع) یک لحظه هم سید را آرام نمی گذاشت. با مجاهد عراقی صحبت کرد. قرار شد او کارهای جعل کارت تردد و بقیه مسائل […]
در منطقه هور، با چند نفر از مجاهدان عراقی همکاری می کردیم. فکر زیارت امام حسین (ع) یک لحظه هم سید را آرام نمی گذاشت. با مجاهد عراقی صحبت کرد. قرار شد او کارهای جعل کارت تردد و بقیه مسائل […]
شهید عباس کردانی خواهران و برادرانم به تسلیت گویندگان تبریک و تهنیت گویند چرا که من شهیدم و امیدوارم هنگام ظهور و قیام حجت ابن الحسن (ع) بیایم با سپاهی از شهیدان بازگردم. شهید محسن گلستانی سعى كنيد خودتان را […]
شهید ید الله کلهر …امام خمینی، رهبر بزرگ تمامی مسلمین و مستضعفین جهان؛ رهبری که تمامی ما را از منجلاب خواری و ذلت به بیرون کشیده و به راه راست هدایتمان کرد و نوری شد در تاریکی راه، که بتوانیم […]
تاریخ شهادت یک شهید، بخشی از هویت اوست که هیچ دل بسته به انقلاب، نباید به خود اجازه دهد دانسته یا نادانسته در آن تشکیک نماید. به یقین این اقدام گام اول در تخریب فرهنگ جهاد و مقاومت خواهد بود. […]
بسم الله الرحمن الرحیم بسم رب الشهداء و الصدیقین حمد و ثنای خدا را که در این برهه از زمان ، زمانی به تاریکی همه ی شب ها، نوری را از تبار پاک رسول الله ” صلی الله علیه و […]
در جبهه وقتی غریبه ای وارد جمع ما می شد، سید حمید با او طوری رفتار می کرد که گویی سال ها با آشناست. وقتی می پرسیدیم، می گفت: مگر باید آشنا باشد. ورد زبانش این بود که این بچه […]
افسوس عمر از دست رفته یک لحظه هم سید را رها نمی کرد. شب ها با پای برهنه بر روی خارها راه می رفت و صدای ناله و زمزمه اش بلندد بود تا اینکه برهنگی پا برایش عادی شد. در […]
سید حمید را در منطقه عملیاتی خیبر و قرارگاه نوح دیدمش. خوشحال شادمان بود و البته کتوم. همین قدر به من گفت که حضرت زهرا (س) به من گفته اند بیایم اینجا. هر چه اصرار کردم، بیشتر از این نگفت. […]
خیلی به حضرت زهرا (س) علاقه داشت. عملیات هم به اسم آن بی بی بود. عملیات ام الحسنین (ع) بود. یک شب در حین عملیات سید حمید را دیدم. به من گفت: بیا برویم روضه. چند نفری را جمع کنیم […]
به صورت چریکی وارد منطقه دشمن شده بودیم و تانک ها را با آرپی جی شکار می کردیم. رزمنده ای بود که با نارنک تانک ها را شکار می کرد. در گرما گرم عملیات دستش قطع شد و در منطقه […]
سید این اواخر خیلی فرق کرده بود و ماندنش سخت. می گفت: من دارم از خودم خجالت می کشم. با اینکه دلداری اش دادم؛ اما حالش منقلب بود. می گفت: با رفقایی که هم قسم شده بودیم، همه رفته اند […]
اواسط سال ۱۳۶۰ بود. سید با یک ماشین پر از وسایل خانگی آمد خانه. خیلی خوش حال شدم. ۲۵ سالش بود و ازدواجش داشت دیر می شد. وقتی به او تبریک گفتم: تعجب کرد. گفت: نه بابا! این ها را […]