برش هاسه شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳

شهیدان زین الدین

کلام شهیدان: فرازی از وصیت نامه شهید سلیمانی : شهدا را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همانگونه که هستند. فرزندانتان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا کنید.

https://images.irantarh.com/pr:sharp/rs:fit:0:0:0/plain/s3:/uploads/designs/1403/07/07/1727508222_ExSdI0.webp

فعالیت های جهادی شهید مهدی زین الدین

ماه رمضان سال ۵۸ بود.  از طرف جهاد سازندگی با یک گروه ۲۵ نفره رفته بودیم روستای وسف برای کمک به کشاورز ها در چیدن میوه باغ ها و دروی گندم. مهدی را اولین بار آنجا دیدم. از سر زمین […]

جلوه ای نبوغ اطلاعاتی شهید مهدی زین الدین

مهدی در شناسائی ها سنگ تمام می گذاشت.  با یک موتور تریل تا عمق پنجاه کیلومتری نیروهای دشمن نفوذ می‌کرد.  می‌گفت:  «نزدیکی ارتفاعات کمر سرخ و کی شکن  که می رسیدم، موتور را خاموش می کردم تا عراقی ها متوجه […]

خواب راحت شهید مهدی زین الدین

سه روز بود که مهدی چشم روی چشم نگذاشته بود. همان طور که بی سیم در دستش بود، خوابش گرفت.  اسماعیل صادقی گفت: صدای بی سیم را کم کن و آرام صحبت کن تا آقا مهدی قایقی بخوابد. یک ربع […]

ساده خوری شهید مهدی زین الدین

وارد مهمان خانه شدیم.  مهدی گفت: هر کس هر چیزی دوست دارد سفارش دهد. تا آماده شدن غذا  وضو گرفته و نماز خواندیم.  سر میز غذا که نشستیم دیدیم مهماندار یک کاسه سوپ گذاشت جلوی آقا مهدی.  فکر کردم  پیش […]

ارادت شهید مهدی زین الدین به بسیجی ها

شب عملیات بود.  با حسن باقری آمده بود سر کشی خط.  موتور شان لای گل ها گیر کرده بود.  کمک شان می‌کردم تا موتور بیرون بیاید.  گفتم: خسته نباشید! شما اینجا چه کار می کنید؟ خطرناک است. مهدی گفت:  خسته نباشید […]

نبوغ اطلاعاتی شهید مهدی زین الدین

زمستان سردی بود می خواستیم رد یک منافق را بزنیم.  هر چه تقلا می کردم زمان ورود و خروج را نمی توانستم در بیاورم.  کار را سپردم به آقا مهدی. مسئول شب بودم. هر وقت شب بیسیم می زدم کجایی؟ […]

مریض داری در سیره شهید مهدی زین الدین

همراه  آقا مهدی برای دوره آموزش اطلاعات رفته بودیم تهران.  محل آموزش ما لویزان بود. در آن هوای پاییزی  دست بر قضا سرمای بدی خوردم.  یک روز صبح که از خواب بیدار شدم ندیدمش.  وقتی برگشت دیدم آش و شیر […]

شهید مهدی زین الدین ؛ اسوه وحدت

فرمانده تیپ شده بود. تیپی که نیروهایش از  چند شهرستان با سلیقه های مختلف گرد هم جمع شده بودند و طبعا فرماندهی بر آنها کار آسانی نبود؛ اما مهدی که آمد آن قدر خوب بود که زود دل همیشه نشست. […]

صفحه 1 از 2 12 بعدی