انس عجیب و عمیق شهید مرتضی مطهری با کتابخوانی
استاد هم انس خاصی با مطاله داشتند و هم تبحر خاصی در آن دارا بودند. برش اول: در آن ایامی که شهید مطهری در مدرسه فیضیه قم ساکن بودند، شب عاشورایی به همراه دایی ام به حرم مطهر شرفیاب شدیم. […]
استاد هم انس خاصی با مطاله داشتند و هم تبحر خاصی در آن دارا بودند. برش اول: در آن ایامی که شهید مطهری در مدرسه فیضیه قم ساکن بودند، شب عاشورایی به همراه دایی ام به حرم مطهر شرفیاب شدیم. […]
حسن به شدت اهل کار بود و معنی خستگی را نمی فهمید. برش اول: به من می گفت: اگر اینجا کار نیست، بفرستم جای دیگر. باید جواب غذا خوردن و لباس پوشیدنم را بدهم. روزهای اول در هور العظیم شنا […]
استاد با همه مهربانی هایش، نسبت به کلاس درس خیلی حساس بود. معمولا ۹۹ درصد زمان کلاس را درس می داد. بعضی مواقع زمان کلاس به دو سه ساعت می رسید. اگر دانشجویی که شاگرد استاد نبود، تقاضای حضور در […]
سید موسی نزد سید مرتضی فقیه کتاب قوانین را می خواند. هنوز چند روزی از شروع درس نگذشته بود که استاد از ادامه کلاس عذرخواهی کرد. می گفت: سید موسی سؤالات زیادی دارد و مرا وادار می کند که با […]
علی کلاس زبان می رفت. شاگرد اول مدرسه هم بود. روی در خانه تابلویی نصب کرده بود. روی آن نوشته بود: درس تقویتی زبان، در مسجد امام علی (ع) ساعت دو تا چهار. ساعتی ده تا صلوات؛ قبولی با خدا. […]
مرتضی همیشه مراقب علم بود. یک دفتر همراهش داشت که هر چیز مفیدی- اگر چه داستان باشد- می شنید، یادداشت می کرد و فیش نویسی های الفبایی و موضوعی اش به راه بود. هر کتابی هم که می خواند حاشیه […]
از سال دوم دبیرستان که رفتیم رشته ریاضی، درس های حفظی مان خوب نبود؛ اما در درس های فکری و ابتکاری همیشه نمره اول کلاس بودیم. صبح که می آمدیم مدرسه یک مسئله سخت را می گذاشتیم وسط. هر کسی […]
عبد الله در زندان هم که بود، روی استفاده از وقتش حریص بود. اکثر وقتش به دعا و نماز و مطالعه کتاب های فقهی می گذشت. گاهی، موقع هوا خوری می شنید که کسی با دیدن کتاب های روی تختش، […]
اردوی بازدید از مناطق جنگی بود. بازدید علمی هم برای سد کرخه برنامه ریزی کرده بودند. مهندس سد آمد برای بچه ها حرف بزنند. هرکسی هر گونه از دستش بر می آمد مسخره بازی در می آورد؛ از صلوات بی […]
علی اکبر خیلی به درس علاقه داشت. ابتدایی که می رفت چون توی کلاس از همه بچه ها درشت تر بود، معلم گفته بود از بچه ها درس ها را بپرس تا من برسم. بچه بیشتر از معلم از او […]
از ده سالگی درس های حوزه را شروع کرد. دو سال بود که در مدرسه ابدال خان مشهد درس می خواند؛ اما رضا خان با اصلاحاتش در همه حوزهها را تخته کرد. مرتضی خانه نشین شده بود؛ اما بیکار نبود. […]
هوای اهواز خیلی گرم بود. خوابگاه دانشگاه کولر یا پنکه نداشت. با رهنمون میرفتیم تو راهرو پشت در اتاق اساتید که کولر گازی داشت، مینشستیم درس میخواندیم. محمد میگفت: «اگر قرار باشد آدم درس بخواند، هر طوری شده می خواند.» […]