حجاب خواهران شهدا؛ خاطره ای از شهید حسین علی نوری
شام را که خوردیم رفتم پای دار قالی گرهها را در هم میکردم که حسینعلی کنارم نشست و دست ترکخوردهاش را کشید روی قالی گفت: «دستت درد نکنه، چیزیش نمونده تموم بشه». گفتم: «وقتی گفتی زود باید تموم شه، از […]































