حفظ حریم پدر و مادر در سیره شهید محمدتقی سالخورده
پدر شهید و حسین مولوی؛ هم رزم شهید: محمدتقی در در احترام به پدر ومادرش بی نظیر رود. وقتی پیش پدرش بود، دوزانو می نشست و لام تا کام حرف نمی زد. این رفتار او برایم خیلی ناشناخته بود. اوایل […]
پدر شهید و حسین مولوی؛ هم رزم شهید: محمدتقی در در احترام به پدر ومادرش بی نظیر رود. وقتی پیش پدرش بود، دوزانو می نشست و لام تا کام حرف نمی زد. این رفتار او برایم خیلی ناشناخته بود. اوایل […]
آیت الله شبیری زنجانی: اشکال کردن در درس آقای داماد (آیت الله سید محمد محقق داماد) سخت بود. علتش این بود که بیان وی مغلق بود و اگر نقضی مطرح میکرد، تا میخواستیم درباره آن فکر کنیم، طول میکشید. لذا […]
آیت الله شبیری زنجانی: از آقای حاج میرزا هاشم آملی شنیدم تولیت مدرسه سپهسالار که نصیب مدرس شد، همه اشخاص گردن کلفت را که حجرات آنجا را اشغال کرده بودند بیرون کرد. بیرون کردن آنها خیلی قدرت می خواست. ایشان […]
حمید داودآبادی: وقتی پیکر مصطفی را آوردند بهشت زهرا، موقع دفن، نادر محمدی با خودکارش گوشه کفن چیزی نوشت. موقع برگشت ازش پرسیدم چی نوشتی؟ اول از جواب دادن سرباز زد، اما وقتی اصرار مرا دید، گفت: «گوشه ی کفن […]
“دنیا همه اش غرور است، خودنمایی است، ریاست. دنیا همه اش شرک است؛ آن هم این دنیای اعمال ما. وقتی همه چیز حتی محبت ها و عداوت ها برای خدا شد، وقتی که غم ها و شادی ها برای خدا […]
ابوالفضل مرد زندگی بود. نه از غذا انتقاد می کرد نه از چیز دیگر. مهمان هم که می آمد می گفت: «هر کاری دوست داری بکن؛ فقط سختت نباشد». روزهای اول زندگی که در رشت ساکن شدیم، اصلا آشپزی بلد […]
محمدحسین روزبهانی: شهید آرمان علی وردی سه ویژگی منحصر به فرد داشت: ویژگی اول: اول اینکه هر کاری را می خواست انجام بدهد، سعی می کرد در آن خیری هم به دیگران برساند؛ مثلاً زمانی که با ماشین به حوزه […]
نامه ای به همسرم همسنگر سلام. به دنبال صحبت تلفنی صبح شنبه به فکر افتادم تا برایت نامه بنویسم باشد که از صابرین باشی. همان طور که می دانی انقلاب اسلامی، شهیدان بسیار داده است. هزاران مادر بی فرزند ، […]
هر سه رفیق بودند محمد صدوقی، سید اسدالله مدنی و سید عبدالحسین دستغیب. رفته بودند مشهد. دعاهایشان این بود که هر سه شهید شوند. شهید شدند. شهید محراب. کتاب رهبر دار العباده ؛خاطرات شهید محمد صدوقی؛ نوشته: محمد علی جعفری […]
پدر شهید: اربعین شهادت مهدی بود که پدر یکی از شهدای افغانستانی مدافع حرم، پیش من آمد، خنده کنان دست انداخت گردنم و گفت:«خوشا به سعادتت! پسرت خوب راهی رو رفت». بعد ادامه داد:«سه چهار روز قبل عکس شهید رو […]
مرتضی شادکام: سال ۱۳۷۲ مدتی بود در ارتفاعات ۱۱۲ فکه مشغول تفحص بودیم و آخر شب با دستخالی به مقر برمیگشتیم و حال حرفزدن با همدیگر را نداشتیم. یکی از بچهها نوار روضه حضرت زهرا (س) را میگذاشت و عقده […]
عباس چند روز بود که نخوابیده بود. به زنش قول داده بود که عید قربان عرفات باشد. چند کار نیمه تمام داشت. امضای وام خلبانی که باید تهران می رفت. سری هم به پدر و مادرش در قزوین زد. و […]