بعد از دوره ای که برای مربیان سپاه گذاشته بود، ابلاغ شد که فرمانده تیپ نیروی مخصوص شود. قبل از آن خواب دیده بودم که تنزل درجه پیدا میکند. این طور تعبیر شد. نیروی مخصوص قبل از انقلاب تشکیل شده بود. بنا بود از افرادی آموزش دیده و فوق العاده قوى تشكيل شود اما بالاخره تبدیل شد به یک نیروی نمایشی. لباسهای شیک و کلاههای سبز فرماندهی این تیپ برای حسن که در قرارگاه حمزه هشت لشکر را زیر دست داشت تنزل درجه ی وحشتناکی بود.

حسن فقط گفت: «باید بروم مشهد با آقا مشورت کنم». دو تا بلیت گرفتیم، شبانه پرواز کردیم، یکسره رفتیم حرم، حسن حتی منزل پدرش سر نزد. حسن به یکی از روحانیون مشهد ارادت عجبی داشت، رفتیم استخاره کرد، آیه درباره ی «شتاب به سوی بهشت» آمد. شب، خواب دیدم شهید مطهری پرونده ای را که مثل نقشه ی برجسته ی ایران است، آورده پیش امام، می گوید «این پرونده حسن آبشناسان است».
امام پرونده را گرفت و نگاه کرد و گفت: «این پرونده دیگر این جا بسته شده، هر چه هست جمع شده برای آن دنیا». صبح خوابم را برای حسن تعریف کردم. گفت: «من جوابم را گرفتم». برگشتیم تهران. حسن فرماندهی نیروی مخصوص را قبول کرد به شرط این که آن را تبدیل به نیروی عملیاتی و لشکر کند. گفت: « تا این نیرو آن طور که باید نشود، لباسش را نمی پوشم» و نپوشید. همیشه همان لباسهای ساده ی نظامی اش را تن می کرد. از آن روز نیروی مخصوص عملیاتی شد و تا آخر در جبهه بود.
حسن که شهید شد هشت سرهنگ از نیرو بازداشت بودند به جرم سرپیچی از فرمان برای رفتن به جنگ. شهید صیاد شیرازی به حسن گفته بود: «برای وجهه ی ما خوب نیست این سرهنگها زندانی باشند.»؛ اما حسن حرف خودش بود؛ عملیاتی کردن نیرو. آخر هم پای این نیرو شهید شد.
راوی: گیتی زنده نام؛ همسر شهید
کتاب نیمه پنهان ماه، جلد ۱۲؛ آبشناسان به روایت همسر شهید، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: نهم-۱۳۹۵٫ صفحه ۵۸-۵۷٫
به این مطلب رای دهید.
10
لینک کوتاه شده







