برش هاجمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳

شهید مهدی باکری؛ شهردار شب گرد

کلام شهیدان: فرازی از وصیت نامه شهید سلیمانی : شهدا را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همانگونه که هستند. فرزندانتان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا کنید.

مهدی شهردار ارومیه بود و من معاونش. بعضی شب ها به منزل نمی آمد و هر چه می گفتم کجا بودی، چیزی نمی گفت. یک شب باران تندی می بارید. مهدی بلند شد برود، گفتم : کجا؟ گفت: جای بدی نمی روم. خیلی اصرار کردم. گفت: بلند شو برویم.

رفتیم منطقه حلبی آباد.

گفتم: چرا اینجا؟

به تند آب و خانه مردم اشاره کرد و گفت: «ما شهردار این شهریم و باید پاسخگو باشیم».

آب داشت می رفت خانه یکی از اهالی. در زدیم. پیرمرد با عصبانیت در را باز کرد.

مهدی تا آمد بگوید آمدیم جلوی این آب را که دارد به منزل شما وارد می شود، را بگیریم، پیر مرد با عصبانیت گفت: آمدی اینجا که چه؟ که آب دارد خانه خرابم می کند. هر چه می توانست به شهردار و کارمندانش گفت و در راه محکم بست.

مهدی از اهل محل که جمع شده بودند، بیلی خواست و مشغول باز کردن مسیر آب شد.

کار ما تا نزدیکی های اذان صبح طول کشید.

راوی: علی عبد العلی زاده

کتاب نمی توانست زنده بماند؛ خاطراتی از شهید مهدی باکری، نویسنده: علی اکبری، ناشر: صیام، نوبت چاپ: اول؛ بهار ۱۳۸۹؛ صفحه ۱۴٫

کتاب به مجنون گفتم زنده بمان؛ کتاب مهدی باکری، نوشته فرهاد خضر، نشر روایت فتح، نوبت چاپ: چاپ نهم-۱۴۰۳؛ صفحه  ۱۵-۱۶٫

به این پست امتیاز دهید.
حتما بخوانید:  وضعت خلبانان در روزهای ابتدایی دفاع مقدس

مطالب زیر رو هم از دست ندید…

نظرات و ارسال نظر