عبد الله خیلی خوش صحبت بود. بی لبخند دیده نمی شد. می گفت: از صبح که از خواب بیدار می شوید، اگر به همه لبخند بزنید و آنها را شاد کنید، برای تان حسنه نوشته می شود.
آشنا که می دید صورتش پر از خنده می شد و پیشانی اش را می بوسید. تا وقتی ایستاده بود و حال و احوال می کرد، دستش را رها نمی کرد.
«کتاب یادگارن، ج۵، چاپ دوم ۱۳۸۸، ناشر روایت فتح، خاطره ۴۲ و ۷۸٫»
به این مطلب رای دهید.
10
لینک کوتاه شده