حاج احمد پيشنهاد کرده بود وقت هاي بي کاري بحث هاي اعتقادي کنيم. توي يک اتاق کوچک دور هم مينشستيم.خودش شروع ميکرد.
ـ اصلاَ ببينم،خدا وجود دارد يا نه؟من که قبول ندارم.شما اگر قبول داريد، برایم اثبات کنيد.
هر کسي يک دليلي ميآورد. تا سه ـ چهار ساعت مثل يک ماترياليست واقعي دفاع ميکرد.
يک بار يکي از بچه ها وسط بحث کم آورد. نزديک بود با حاجي دست به يقه شود. حاجي گفت«مگر شما مسلمان ها در قرآن نخوانده ايد که جدال بايد احسن باشد؟!»
کتاب یادگاران، جلد ۹؛ کتاب متوسلیان،نویسنده: زهرا رجبی متین، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: پنجم، ۱۳۸۹؛ خاطره شماره ۱۵
به این مطلب رای دهید.
00
لینک کوتاه شده