تفحص پیکر شهدا در سیره شهید سید حمید میر افضلی
از زمانی که دوست صمیمی سید حمید، قدیر عابدی در منطقه حمیدیه شهید شد و نتوانست پیکرش را برگرداند، خیلی متأثر بود. چندین بار گروه های تجسس را روانه منطقه کرد، خودش هم می آمد، اما پیکر شهید پیدا نشد […]
رهبر معظم انقلاب: رئیسی عزیز خستگی نمی شناخت.
از زمانی که دوست صمیمی سید حمید، قدیر عابدی در منطقه حمیدیه شهید شد و نتوانست پیکرش را برگرداند، خیلی متأثر بود. چندین بار گروه های تجسس را روانه منطقه کرد، خودش هم می آمد، اما پیکر شهید پیدا نشد […]
رفسنجان بود. درِ مغازه باطری فروشی دیدمش. خیلی این پا و ان پا می کرد. می خواست چیزی بگوید. گفتم: سید اگر چیزی هست راحت بگو. گفت: در سال های مدرسه ممکن است شیطنت و بچه گی کرده باشم. به […]
مادر سید حمید که مریض بود، لباس هایش را می آورد تا برایش بدوزم و بشویم. سفارش می کرد لباس ها را طوری بدوزیم که پارگی آن معلوم نباشد. گاهی یک پیراهن را تا بیست بار می دوختیم و باز […]
به شدت مجروح شده بودم و بستری بودم. سید حمید آمد ملاقاتم. خیلی از من مراقبت می کرد. یک روز گفت: به خاطر مجروحیت شیطان گولت نزند. یک قلم برداشت و یک خط مستقیم روی دیوار کشید و سر آن […]
سید حمید از بچگی این گونه بود که اگر چیزی را می خواست، آن قدر تلاش و پا فشاری می کرد که به خواسته اش برسد. اگر تصمیم می گرفت حتما عملی اش می کرد. کنار یکی از میدان های […]
شبی از فراق شهدا خیلی غمگین بودم. به خدا شکایت کردم که چرا ما شهید نشدیم؟! شب در عالم رؤیا سید حمید را دیدم. در حیط پادگان بودیم. خیلی گرم استقبالم کرد و گفت: بیا برویم بیرون. در راه یاد […]
برش اول: سید حمید خیلی آدم مخفی کار و تو داری بود. نشسته بود گوشه سنگر و مدام در حال صحبت بود. هر دفعه هم طوری صحبت می کرد که خیلی عادی جلوه کند. گفتم: سید! در جبهه چه کاره […]
سید حمید خیلی به خوش سخت می گرفت. شب ها وقت خواب می رفت بر روی زمین سنگ لاخ می خوابید. اصرار هم فایده ای نداشت. می گفت: این بدن من خیلی استراحت کرده و لذت برده، باید همین جا […]
برش اول: سید حمید دو رو زبود که در منطقه کار شناسائی کرده بود و یک لحظه هم استراحت نداشت. حالا آمده بود سر سفره صبحانه. لقمه اول را که گذاشت در دهانش، پلک هایش روی هم افتاد و خوابش […]
برش اول: سید حمید در عملیات خیبر مسئول پل خیبر بود. صبح بعد از غسل شهادت، سوار موتور می رفت دنبال کارهایش و عصر ساعت شش خسته و کوفته تشنه و گرسنه بر می گشت. می گفت: به جدم قسم! […]
سید حمید مرخصی هم که می آمد، آرام و قرار نداشت. مدام یا با جبهه رفته ها در حال صحبت بود که دوباره برشان گرداند جبهه و یا جبهه نرفته ها بود که برای یک بار هم که شده، طعم […]
نماز شب در جبهه آن قدر شیوع داشت که پنهان کردنی نبود. انگار که نماز جماعت است. اما سید حمید خیلی پنهان کار ی می کرد تا کسی نماز شبش را نبیند. یک بار خیلی دنبالش گشتم تا مکان نماز […]