
بادبادک بازی شهید منصور باقری در جبهه
منصور شیطنت هایش را با خودش به جبهه آورده بود. بادبادک های «الموت للصدام» ش در پاسگاه زید معروف بود. هر وقتی بیکار می شد، می پرید پشت خاکریز و فوری انگشت شستش را به دهانش می زد و برای […]
منصور شیطنت هایش را با خودش به جبهه آورده بود. بادبادک های «الموت للصدام» ش در پاسگاه زید معروف بود. هر وقتی بیکار می شد، می پرید پشت خاکریز و فوری انگشت شستش را به دهانش می زد و برای […]
بسم الله الرحمن الرحیم بسم رب الشهداء و الصدیقین حمد و ثنای خدا را که در این برهه از زمان ، زمانی به تاریکی همه ی شب ها، نوری را از تبار پاک رسول الله ” صلی الله علیه و […]
در عملیات خیبر مسئولیت حفظ جاده خندق با لشکر ما بود. یکی از سخت ترین کارها رساندن تدارکات به پد ها بود. از آنجایی که تدارکات باید در شب تاریک و با سرعت پایین انجام می گرفت و رانندهها این […]
در محاسبات علی آقا امام زمان (عج) جای خاصی داشت. آماده عملیاتی در رأس البیشه بودیم. مصادف بود با تولد صدام و عدنان خیر الله (وزیر جنگ حکومت صدام) گفته بود: «به چادر زنان بغداد قسم! تا ۴۸ ساعت آینده […]
««بسم الله الرحمن الرحيم »» در لحظه هاى حساس و زندگى آفرين و يا …… انسان به چه چيزى و به چه نيرويى نياز دارد و آن لحظه اى كه انسان در مخمصهاى قرار مىگيرد و تنها به فكر خويش […]
وقتی هم سایه ما شدند، هنوز غلام حسین دبستان هم نمی رفت. بچه مهربانی بود. می آمد؛ در می زد و می گفت: نان نمی خواهید؟ کاری ندارید؟ می فرستادم دنبال کارهایم. سریع نان و قرص هایم را می گرفت […]
مادر محمود نذر کرده بود که پسرش در روز عاشورا شهید شود. می گفت: می دانستم شهید می شود. ختم سوره واقعه برداشتم که اگر شهید می شود، روز عاشورا شهید شود تا گریه هایم برای امام حسین (ع) باشد […]
مدتی بود که در میدان مین فکه، منطقه عملیاتی والفجر یک در حال تفحص بودیم اما از پیکر شهدا هیچ اثری نبود. عصر عاشورای سال ۱۳۷۳ یا ۷۴ بود. پکر بودم و به سمت ارتفاع ۱۱۲ همین طور راه می […]
حمید میاندار هیئت خیمة العباس بود. اهل بالا و پائین پریدن نبود؛ اما حسابی و محکم سینه می زد تا جایی که بعضی وقتها احساس می کردم بدنش توان این همه سینه زدن را ندارد. شب حضرت عباس (ع) شب […]
رفته بودیم شناسایی. پشت عراقی ها و بودیم و تا مقر نیروهای خودی، پانزده کلیومتر فاصله داشتیم. علی آقا جلوی من حرکت می کرد. ناخواسته پایم به پاشنه کفشش گیر کرد و کف کفشش کنده شد. با شرمندگی گفتم: علی […]
غلام علی را بعد از شهادتش، چند باری خوابش را دیدم. آخرین بار که در خواب دیدمش، پرسیدم: کجایی مادر؟ چه خبر؟ گفت: دارم می روم کربلا. هر شب جمعه می روم کربلا زیارت حضرت علی اکبر (ع). مجموعه […]
در این دنیای سازمانی اگر ما باز بخواهیم تک روی کنیم، به نظر من نهایت سادگی است. ما اگر امروز عمل دسته جمعی نداشته باشیم کلاهمان پس معرکه است که هست. برای اینکه همه چیز منظم و تشکیلاتی و سازمانی […]