مقابله با شیعه انگلیسی در سیره شهید محمد هادی ذوالفقاری
هادی روی ولایت فقیه و رهبری آیت الله خامنه ای تعصب خاصی داشت. هر بار که می آمد ایران مقداری پوستر رهبری تهیه می کرد و با خودش به نجف می برد. در حجره اش هم در نجف تصویر آیت […]
رهبر معظم انقلاب: رئیسی عزیز خستگی نمی شناخت.
هادی روی ولایت فقیه و رهبری آیت الله خامنه ای تعصب خاصی داشت. هر بار که می آمد ایران مقداری پوستر رهبری تهیه می کرد و با خودش به نجف می برد. در حجره اش هم در نجف تصویر آیت […]
محمد رضا سفت و سخت پای امر به معروف و نهی از منکر ایستاده بود و هزینه هایش را هم پرداخت کرد. برش اول: شب میلاد امام حسین (ع) بود. از هیئت برمی گشتیم. در مسیر برگشت کاروان عروسی را […]
مرتضی تازه هجده سالش شده بود. البته معمم هم بود. رفته بود فریمان دیداری تازه کند. در همان ایام در کلات حاجی رستم استوار یکْ پاسگاه مسئله ناموسی ایجاد کرده بود. عده ای داشتند می رفتند تا تذکرش دهند. مرتضی […]
سرلشکر ناجی فرمانده پادگان بود. وقتی فهمید که سیصد نفر از بچه ها سحری خورده اند که روزه بگیرند، کفری شده بود. صبح همه را در حیاط پادگان جمع کرد و دستور داد همه آب بخورند. می خواست روزه همه […]
[قبل از آشنایی مان با علی آقا]رفتم بیمارستان برای عیادت علی آقا. سه چهار تا از نیروهای امداد هلال احمر که خانم بودند بالای سرش بودند. می خواستند زخم هایش را پانسمان کنند؛اما اجازه نداد. خواهش کرد که پرستار مرد […]
مدتی بود که عضو یکی از هیئت های عزاداری شده بودیم. با بچه های آنجا هم رفیق بودیم. اما هیئت مشکلاتی داشت. تا چند ساعت بعد از نیمه شب عزاداری می کردند که نماز صبح مان هم از دست می […]
میرزا کم کم محیط کارگاه خیاطی پیکر یهودی را هم عوض کرده بود. مخالفت های میرزا با ترانه های رادیو و صحبت هایش با دوستانش متقاعدشان کرده بود که رادیو کمتر روشن باشد. خیلی از کارگرها هم با میرزا هم […]
نجف بودیم. صدای آی دزد آی دزد که بلند شد، رفتم داخل کوچه. دزدی قالیچه ای از منزل سید علی اکبر زیر بغل داشت که به تور مردم افتاد. مرحوم ابوترابی با عجله خود را کوچه رساند. دست سارق را […]
بعد از قضایای ۱۷ شهریور بود. صدای تظاهرات مردم تا ته کلاسها هم میآمد: ۱۷ شهریور روز مرگ شاه ۱۷ شهریور افتخار ما معلم های ساواکی هم دم در ایستاده بودند تا دانش آموزان به اجتماع تظاهرات کنندگان نپیوندند. علی […]
مبصر کلاس مان ضیغم سیبیل مشهور بود. یک گنده لات بد دهان مشروب خوار. با معلم تاریخ مان که یک ساواکی بود ارتباط داشت. معلم دینی مشغول درس دادن بود. ضیغم بدمستی اش کل کرد. با کاردش کوبید روی میز جلوی کلاس و شروع […]
جلال شبی سوار اتوبوس بود، از اصفهان به سمت قم. اکثر مسافران خواب بودند و راننده نوار ترانه مبتذلی گذاشته بود. آرام و مؤبانه به راننده گفت: اگر ممکن است آهنگ حرام را خاموش کنید و یا صدایش را کم […]
راننده اتوبوس هر جا که دلش خواست نگه می داشت و هر طور دلش می خواست با مردم صحبت می کرد. دو سه نفری با هم هماهنگ کردیم برای نهی از منکر. اول من شروع کردم. وقتی اعتراضم تمام شد، هنوز […]