برش اول:
سید حمید در عملیات خیبر مسئول پل خیبر بود. صبح بعد از غسل شهادت، سوار موتور می رفت دنبال کارهایش و عصر ساعت شش خسته و کوفته تشنه و گرسنه بر می گشت.
می گفت: به جدم قسم! از بس سرم شلوغ بود حتی نتوانسته ام یک قطزه آب بخورم.
برش دوم:
بولدوزر مشغول کار بود. آر پی جی برداشت و رفت.
سه شبانه روز مواظبش بود که دشمن نزندش. در این مدت پلک بر هم نگذاشته بود.
وقتی دیدمش پیراهنش پاره بود و بردنش پر از زخم های عمیق.
یک لحظه خوابش برده بود. راننده بولدوزر که ندیده بودش رویش خاک ریخته بود و با تیغش، تیغش زده بود.
لبخندی گوشه لبانش بود. می گفت: شانس آوردم که نجات پیدا کردم.
پا برهنه در وادی مقدس، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، چاپ اول- ۱۳۹۳؛ ص ۵۰و ۴۴٫
به این مطلب رای دهید.
00
لینک کوتاه شده