با محمد حسین تنها هر چند گاه یک بار شعارهایی را میخواندیم که هم برای تقویت روحیه بود و هم یک تذکر و یادآوری که ما تنها نیستیم. کسی که برای رضای خدا، به عشق او و برای او کارزار می کند، هرگز تنها نیست.
با هم میخواندیم “الله مولانا و لا مولی لکم الله ینصرنا و لا ینصرکم“. خدا مولای ماست و نه مولای شما که عزیزان و دیوانگانش را غرق به خون می کنید. خدا ما را یاری می دهد و نه شما را که سد راه او شدید.
خدایا! در عین شدت هیجان و شوق که این شعارها را بر زبان می راندم احساس شرم می کردم. چرا که نمی توانستم خودم را جزء دوستانت، عزیزانت و عاشقانت به حساب آورم؛ اما چه کنم که خودت لطف کردی و فضل خود را شامل حالمان نمودی و روسیاهی را در مانده و حیرانی را با رو سفیدان درگاهت محشور کردی تا شاید هر چه بیشتر به بدبختی و روسیاهی خودش پی ببرد.
خدای من! حبیب من! فهمیدم که چقدر بدبخت و بیچاره ام !فمیدم که چقدر زیاد با عزیزانت فاصله دارم
خدایا! با وجود تمام این ها و عیب ها که در وجود من جمع شده است، خودت میدانی زبانم به مدح و ستایش عاشقانت مشغول است . حال چقدر زبان و دلم با هم همراهی میکنند نمیدانم. خودت بهتر میدانی. خدایا با تمام وجودم تو را شکر می کنم. دوست دارم شکر کنم.؛ اما عملم با زبانم هم نوایی ندارد. خودم هم نوایی ایجاد کن.
کتاب خط فکه؛ خاطرات شهید سید محمد شکری، نوشته شهید سید محمد شکری، ناشر: نشر بیست و هفت،نوبت چاپ: سوم- بهار ۱۳۹۴؛صفحه ۲۳٫
به این مطلب رای دهید.
00
لینک کوتاه شده