برش هاسه شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴

وقتی شهید کلاهدوز همبازی بچه ها می شود

کلام شهیدان: فرازی از وصیت نامه شهید سلیمانی : شهدا را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همانگونه که هستند. فرزندانتان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا کنید.

یوسف گاهی وقت‌ها هم می‌نشست با حامد کاردستی درست می‌کرد. حامد ماشین خیلی دوست داشت. همه‌اش می‌گفت: «بابا من ماشین می خوام».

یک روز نشستند ماشین درست کنند. یوسف روی مقوا، شکل یکی از ماشین‌های باربری ارتشی را کشید؛ با اندازه‌های دقیق. بعد هم دورش را قیچی کرد و تکه‌هایش را به هم چسباند.

 

چهارتا از چرخ‌های اسباب‌بازی حامد را هم جای چرخ‌هایش گذاشت. حامد خیلی خوشش آمد. از ده بار پارک رفتن هم برایش جالب‌تر بود.

http://www.boreshha.ir/wp-content/uploads/2025/10/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%DB%8C%D9%88%D8%B3%D9%81-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%87%D8%AF%D9%88%D8%B2-1.jpg

گاهی وقت‌ها هم دولا می‌شد و به حامد می‌گفت: «بیا پشت من سرسره‌بازی کن ببین سرسره‌ی من بهتره یا سرسره‌ی پارک» حامد می‌خندید و می‌گفت: «همین خوبه، همین خوبه.»

اگر وقت داشت می‌نشست با حامد کارتون نگاه می‌کرد. بعد می‌نشست باحوصله در مورد کارتون با حامد حرف می‌زد.

بیشتر پول‌هایش را خرج کتاب خریدن برای حامد و فاطمه می‌کرد. برای خودش هم می‌خرید. خودش هم خیلی مطالعه می‌کرد. همه جور کتابی می‌خواند؛ سیاسی، مذهبی،تاریخی ادبی حتا کتاب کودکان. کتاب‌های بچگانه را با دقت می‌خواند و در موردش نظر می‌داد. می‌گفت: «اگر این‌طور یا آن طور می‌نوشتند برای بچه‌ها جالب‌تر بود».

راوی: زهرا موزرآنی؛ همسر شهید
کتاب نیمه پنهان ماه، جلد هشتم، کتاب شهید کلاهدوز، نویسنده: زهره شریعتی، ناشر:روایت فتح،چاپ ۱۱ام؛۱۳۹۵. صفحه ۳۸ و ۳۸.

به این پست امتیاز دهید.
حتما بخوانید:  حمایت حضرت زهرا (س) از شهید حسن آقاسی زاده شعر باف

مطالب زیر رو هم از دست ندید…

نظرات و ارسال نظر