برش هایکشنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۳

معرفی و بررسی کتاب زندگی با فرمانده؛ خاطرات شهید حسین خرازی

کلام شهیدان: فرازی از وصیت نامه شهید سلیمانی : شهدا را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همانگونه که هستند. فرزندانتان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا کنید.

کتاب زندگی با فرمانده؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی.

نویسنده: علی اکبر مزد آبادی.

ناشر: یا زهرا (س).

نوبت چاپ: سوم؛ ۱۳۶۴٫

تعداد صفحات: ۱۶۳؛ مصور.

این کتاب دهمین جلد از مجموعه یاران ناب است که به صورت آلبوم- خاطره به بررسی زندگی سردار رشید سپاه اسلام شهید حسین خرازی می پردازد.

کتاب در مجموع ۴۳ خاطره از شهید در با ۸۰ قطعه از تصویر از شهید بزرگوار ممزوج کرده و حاصل این تلاش کتاب مزبور است.

البته خود نویسنده هم به اشکال این گونه کار واقف است که در این نوع کار، کتاب نه آلبوم است و نه کتاب.

ایشان در مقدمه می نویسد:

البته  مطالب در مورد شهید خرازی به قدری زیاد است که طی مراحل تدوین کتاب، افسوس زیادی خوردم؛ چرا که به دلیل محدود بودن صفحات (با توجه به چهار رنگ بودن کار) گنجایش کتاب بیشتر از این نبود که بتوانم تمام زوایای زندگی این شهید بزرگوار را مورد بررسی و تحلیل قرار دهم. از خداوند خواستارم این توفیق را نصیبم کند، تا کتابی مفصل در مورد شهید خرازی به رشته تحریر در آورم. انشاءالله.

کتاب علی رغم حجم کم، خود جلوه هایی از غیرت و غربت حسین را به نمایش می گذارد که در کمتر جایی دیده می شود.

در صفحه ۲۱ کتاب صحنه ای توصیف می شود که شهید خرازی در مقابل فرمانده وقت سپاه پاسداران از فرمانده گردان خود دفاع می کند. این فقره از آن سیره های مفقود مدیریت در وضعیت فعلی ماست:

محسن رضایی در جواب گفت: شما چی کار به این کارها داری ؟ نقاط استراتژیک و این حرف‌ها به شما ربط  پیدا نمی‌کنه. شما فقط مانور خودت را بگو.

حسین با شنیدن لحن آقا محسن گفت: آقا محسن! من میتونم به فرمانده داده هام بگم نفهمند؟  می تونم بگم متوجه نشند؟ من هیچ وقت نمی تونم به اینها بگم درک نداشته باشید.

بعد از رو کرد به باقری و گفت:  علی آقا!  مانورت رو توضیح بده.

کتاب ترکیبی است از خنده ها و گریه ها؛ خشم ها و رضایت ها؛ دعواها و آشتی ها. اما یکی از آن مواردی که دل آدم را می سوزاند، نه جنایت های ارتش بعث، که جنایت های برخی سیاسیون درباره امر جنگ و رزمندگان اسلام است.

در صفحه ۹۷ کتاب داستان سفر حج  شهید خرازی را روایت می شود  که حسین وقتی از سفر حج بر می گردد می بیند یکی از افراد حاشیه دار به جای خودش شده فرمانده لشکر. حسین ۲۰ روز بعد دوباره به سر پستش بر می گردد. نقل قول کتاب از شهید خرازی در این صفحه چنین است:

خیلی نامردن! خیلی نامردن! حالا هم طوری نشده، آدم باید توی این مملکت به درد بخور باشه. می رم یه زمین کشاورزی می گیرم و کشاورزی می کنم. بعدش هم گفت: مصطفی برد! مصطفی برد! این جا دیگر اشکش سرازیر شد.

حسینی که در این کتاب روایت می شود، حسین دفاع مقدس است. حسین مبارزه با ضد انقلاب و حسین زمان طاغوت در این کتاب حضور ندارد.

شاید یکی از نقاط ضعف کتاب، کم پرداختن به زندگی مشترک حسین خرازی است.  دو خاطراه از متن کتاب، به خواستگار ی و عقد و ماه عسل حسین خرازی اشاره دارد و دیگر مطلبی نیست تا اواخر کتاب که می نویسد:

 یک هفته بعد از به خاک سپاری حسین، پسرش به دنیا آمد.

بهتر بود از نگاه همسر و خانواده او به حسین خراز ی هم نگاهی شود.

و شاید همه این نقص ها بر می گردد که به نقیصه ساختاری کتاب که سعی کرده به صورت آلبوم خاطره باشد.

علی رغم نقایص مذکور، یکی از محاسن کتاب، روایت واقعیات حسین خرازی است. از فحش دادن هایش، از عصابنیت هایش و از جر بحث هایش کم نگذاشته است. حسین کم روایت شده، اما هر آنچه روایت شده خود او است.

حسین خرازی صاف و زلال بود. کاش ما هم مثل او یک دست می شدیم.

پیوند های مرتبط:

برش هایی از این کتاب را اینجا مشاهده بفرمائید.

به این پست امتیاز دهید.
حتما بخوانید:  معرفی و بررسی کتاب دیدم که جانم می رود

مطالب زیر رو هم از دست ندید…

نظرات و ارسال نظر