برش یک:
شهید سیفی را آخرین بار قبل از عملیات والفجر ۸، در نماز جمعه دزفول دیدمش. قیافه ترکه ای و عمامه، چهره عرفانی اش را زیبا تر کرده بود. همدیگر را بغل کردیم و من تکانش دادم. با همان مهربانی و شوخ طبعی گفت: تکانم نده که معنویتم می ریزد.
برش دو:
در حوزه علمیه بودیم و چند طلبه سال اولی تازه وارد، کنارمان بودند. علی از آنها پرسید که شما ترک هستید؟
گفتند: نه.
خیلی جدی سرش را به علامت تأسف تکان داد و گفت: پس چطور می خواهید وارد بهشت شوید. از اقوام تان هم کسی ترک نییست؟
گفتند : نه.
گفت: نشد دیگه. چه بچه های خوبی ، اما حیف که تُرک نیستید.
آن طلبه ها خیلی ناراحت شده بودند، یکی شان گفت: یکی از دوستان و یکی از فامیل های ما ترک هستند.
گفت: احسنت. حالا شد. انشاء الله امیدی هست. بعد بغل شان کرد و گفت: شوخی کردم.
برش سه:
یک بار خیلی جدی به یکی از دوستان گفت: یادت هست یک بار عاشورا افتاده بود در ماه رمضان. همه تشنه و گرسنه سینه می زدند و لب ها از تشنگی وا رفته بودند. آن روز خیلی سخت بود.
گفت: نه یادم نمی آید.
علی خندید و گفت: آخر مگر ماه محرم در رمضان می افتد.
کتاب بیا مشهد، گروه فرهنگی شهید هادی،چ اول ۱۳۹۵، صفحات ۹۰ و ۸۹ و۷۴٫
به این مطلب رای دهید.
00
لینک کوتاه شده