برش يك:
دود باروت صورتش را سياه كرده بود. گوشه چادر نشست و با خاك زير سرش را بلند كرد.
گفت: با اجازه من ده دقيقه مي خوابم. سر ده دقيقه بيدار شد. با تعجب گفتم: حاجي خوابت همين بود؟
با خوش رويي گفت: توي جبهه هر بيست و چهار ساعت، بيشتر از پنج دقيقه خواب سهم آدم نمي شود. من چهل و هشت ساعت نخوابيده بودم،سهم خودم را گرفتم. ص ۵۶
برش دو:
سه روز بود نخوابيده بود. روز چهارم گفت: من چند دقيقه مي خوابم، اگر كسي كارم داشت خبرم كن.چند دقيقه بعد از خواب پريد و گفت:انگار زياد خوابيدم،چرا بيدارم نكردي؟ ص ۵۹
مثل مالك، چاپ اول ،۱۳۸۵،چاپ الهادي
به این مطلب رای دهید.
01
لینک کوتاه شده