🔹غروب بود، نزدیک اذان حسین علی تازه از مزرعه آمده بود خانه با نگاه به لب های خشک شده اش حدس زدم روزه است.
▪️مادر وقتی فهمید گفت: دورت بگردم! چرا نگفتی روزه ای تا برات افطار آماده کنم؟»
▫️حسین علی با خنده جواب داد: دستت درد نکنه مادر هر چی باشه می خوریم.
💠 رو به مادر گفتم: «حسین علی یا نیستش و مدام جبهه ست یا وقتی هم که هست، همش سر زمین داره کار میکنه».
🔸 رفتم سمت آشپزخانه تا کمک حال مادر شوم. صدای اذان بلند شد. نماز را خواندیم و لحظه ای بعد سفره را پهن کردم.
⚡️نگاهم افتاد به حسین علی که داشت وضو می گرفت. گفتم: «مگه شما نمازت رو نخوندی؟»
▪️گفت: «چرا خواهر جان خوندم».
▫️ گفتم: «پس چرا داری دوباره وضو می گیری؟
🔅بعد از این که مسح پایش را کشید، قد راست کرد و گفت: «خوبه آدم وقتی پای سفره هم که می شینه با وضو باشه، وضو باعث میشه عمر آدم زیاد بشه و با برکت تازه اگرم عمرش به دنیا نباشه و وقت رفتنش بشه اگه وضو داشته باشه، شهید می میره».
راوی: صغری نوری؛ خواهر شهید
📚کتاب من شهید می شوم ؛ خاطرات شهید حسین علی نوری. نوشته رضا عنبری .ناشر: نشر یا زهرا (س). چاپ: اول- زمستان ۹۴٫ صفحه ۳۱ و ۳۲٫
به این مطلب رای دهید.
10
لینک کوتاه شده